میخواهی از حالم باخبر شوی؟
از کجایش برایت بگویم
ازروز اول که عاشق لبخندت شدم
از دلواپسیهای و نگرانیهای همه روزه ام برای نبودنت نخواستنت نداشتنت که جانم را به لبم می رساند
می خواهی بدانی رفتن بی صدایت با من چه کرد
تمام نبودنت تمام نخواستنت با من چه کرد
ازرفتن بی صدایت و حسرت دیداره دوباره ات تا کجا برایت بنویسم
از دلتنگیهای عاشقانه ای که درانتظارلعنتی ریشه کرده اند
ازسیل اشک شبانه ام که خرابی روح وجانم را هرشب به رخم می کشد
از عشقم
از احساس بتاراج رفته ام
میخواهی بدانی حال و روز غرورم را که خورد و شکسته شده است
می خواهی بدانی ازغم درویت چگونه هرروز هرشب به دنیا و به زمین و به روزگارلعنت می فرستم
می خواهی بدانی که دوباره بیکس و تنها با کوله باری ازخاطراتت چگونه سرمی کنم
اما نگران ما نباش حال همه ما خوب است
تو مراقب خودت دروغهای زیبایت تمام نامردیهایی که درحقم کردی باش
نمیدانم کی
نمیدانم کجا
اما جایی گریبانت را تمام این ناجوانمردیهایت خواهد گرفت
آن روز مرا بیاد خواهی آورد
تا آن روز خوش باش ...